قصه اشک من


عشـــــــــــــــق واقعـــــــــــــی

دو دستم را به صورت می فشردم

 

میخواستم اشکهایم را نبینی

 

تو می رفتی و من تنهای تنها

 

نه همدردی ، نه یار و همنشینی

 

 

 

نگاهم کن ، نگاهم کن ،

 

حالا دیگر نگاهم کن

 

من اکنون با غروری جاودانه

 

به دنیای تو می خندم عزیزم

 

ره هر گونه عشق و آشنایی

 

به روی سینه می بندم عزیزم

 

 

 

نگاهم کن ، نگاهم کن ،

 

حالا دیگر نگاهم کن

 

نمی بینی دگر در دیدگانم

 

برای رفتنت اشکی بجوشد

 

نمیخواهم غرورت پا بگیرد

 

که باز از اشک من جامی بنوشد



نظرات شما عزیزان:

سوگول
ساعت0:23---3 ارديبهشت 1391
eeeeeeyyyyyyy janam

aaaaaliiiiii bo0o0o0ood

webe jalebi dari tabrik migam


ارام
ساعت21:38---1 ارديبهشت 1391
اپ زیبایی بود داداش جووووونم ممنون که خبرم کردی

sara
ساعت21:04---1 ارديبهشت 1391
salam dostam webloge ghashangi dari be manam sar bezan

بهزاد جوون (مدیر وبلاگ)
ساعت21:00---1 ارديبهشت 1391
من از خاطره متنفرم,از بودن هایی که برای رفتن است متنفرم,از عشق هایی که برای مردان است بیزارم,

ازصدایی که برای نابود شدن امده بیزارم,بودن را برای بودن میپرستم,احساس را برای همیشه ماندن سبز

میبینم اما...خورشید امروز با من قهر استو صدای تپش های مرا نمی شنود,بودن ها با من را برای نبودن با

من حرف میزنندو نبودن ها اسمانم را پر کرده,کاش می شد نبودن های اسمان من چون بارانی از ابرهای تیره

ببارند و به ماندن ها فرصتی دوباره دهند و خورشید را که تا دیروز برایم صدایی کهنه داشت نفسی دوباره دهند.

ای کاش خورشید می شنید صدای نفس خواهش را در زمزمه های دلم که فریاد میزنند

ماندن را...ماندن را...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:52 توسط بهزاد| |


Power By: LoxBlog.Com